به نام او...
وقتی که صبح بازور از خواب بیدارت میکنندوتو کلافه از هراتفاقی که افتاده و قرار است بیوفتد را زیر لب ناسزا میگویی و کله ات را زیر پتو بیرون نمی آوری و نمیخواهی که نوک انگشتانت پایین تخت را لمس کند:/
هرچند که خودت میدانی هیچ راه فراری نیست و فقط و فقط میخواهی کمی بیشتر بخوابی:/
این است این تراژدی غم انگیز:(
معلم هایمان راهم نگریدم
نمیتوانم بگویم که بد هستند اما خب عاشقشان هم نشدم و فقط^قابل تحمل^هستند
از اینکه می بینم گودزیلامان عشق و علاقه ی وافری به شروع مدرسه دارد
وهرچند دقیقه یک بار در هوا مجلسی میزند
و الفاظی از قبیل من خوشحالم و .... از خود در میکند:/
میخواهم بگیرم تا آنجا که میخورد بزنم سیاه و کبودش کنم:|
بلی دراینجا مشاهده میکنیم که در روز اول مهری از دوستان فحش خورندگانیم:/
وکتاب هایمان را نیز چینش دادیم بر زمین که کاش همانجا زمین در دهن خودرا باز میکرد و آنها را می بلعید:/
پوزش از شما که می آیید و غرهایمان را میخوانید و میروید
آگاه باشید و بدانید که من شما را دوست و مطمئن باشید که این بار آخر است:/
باشد که دانش آموزان ،کادر ادرای و معلمان نیز رستگار شوند:/
ومن الله توفیق.
انارکــــ:)ـــ