به نام او....
ااز اینکه بخوام احساست درونیمو بنویسم حالم بهم میخوره!چرا؟ چون میدونم همش برای بلوغ و نوجونی و رده ی سنیمه.
این بی ثباتی
این خستگی
این پوچی
بر عکس همه ی هم سنام و بزرگترا که میگفتن تو این سن یه بیخیالی محض میاد سراغشون که دوست دارن فقد برن دنبال علاقه هاشون.من یه استرس خیلی شدید دارم.حالم بده و دیگه مث قبل نمیتونم شیطونی کنم.
از آرزوهام میترسم و هیچ اعتماد به نفسی ندارم.
اینکه بخوام از این ناله ها بکنم واستون حالم بهم میخوره
خوشم نمیاد وقتی منو میخونید حالتون بد شه
این که هیچ دردی تو زندگیم نکشیدم و هنوز سختی هارو ندیدم باعث میشه با این چنین ترشحات مغزی از هم بپاشم
+انقد دوست دارم بیام وباتونو بخونم :(
+یه لیست از کارایی که باید بکنم نوشتم که مطمئنم اگه ببینینشون از خجالت دون میشم:/
+چقد دلم میخواد گیتار خاک خوردمو بردارمو برم دوباره کلاس
امضا:انارک
20 دی 96 ساعت 1و29دقیقه ی بامداد