یادداشت های |اَنارکـــــــ^_^ـــ|

اناری سرگردان میان آشوب ها....

دلم واسه خونذن وبلاگاتون یه ذره شده*_*

کاش وقتی از کسی ناراحتیم راجبش بد نگیم پیش بقیه ...

شاید ما مشکلمون رفع شد و خوب شدیم باهم اما اون ذهنیت بدی که ازش تو ذهنیت بقیه ایجاد کردیم میمونه..

اون حرفای بد ما میره تو گوشه ی گوشه ی مغزشون و اگه بقیه یه بار یه برخوردی باهاش کردن و اون قضیه رو به روش اوردن و اون ناراحت شد مسئولش ماییم.

مایی که بدون شنیدن دلیل قضاوت میکنیم بد برداشت میکنیم تازه اون برداشته ارو هم پیش خودمون نگه نمیداریم و مدام میخوایم به بقیه ام انتقال بدیم.بهتره قبلش خوب فکر کنیم تموم زاویه ها رو بررسی کنیم ببینیم شاید یه جای کار ماهم اشتباه کردیم حتی اگه حال اینارو نداریم لااقل بشنویم حرفاشو .نه اینکه نشنیده برداشت خودمون و بخوایم به زور تو مخ بقیه ام فرو کنیم.

حتی اگه اونقد لجبازیم که حرفاشو نه میشنویم نه قبول میکنیم حداقل ناراحتیامونو تو دل خودمون نگه داریم پشت سرش نگیم این اونجوری بود این اینجوری بود .از اون طرف یه غول نسازیم تو ذهن بقیه درسته سخته ولی واسه بقای انسانیت لازمه.

#تجربه

#نصیحت_های_انارک_پیرغلام_مجلس

#انار_نوشت

گیتاره بیچاره:|

این کاکتوسای مدرسه اس که قراره با خانوم ل(دبیر ورزش)

پنجاه پنجاه تقسیمشون کنیم^_^

و سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات...

پ.ن:دلم واسه خونذن وبلاگاتون یه ذره شده.*_*

۴ ۵

که تو عاشقم چرایی؟:(

به نام او....

ااز اینکه بخوام احساست درونیمو بنویسم حالم بهم میخوره!چرا؟ چون میدونم همش برای بلوغ و نوجونی و رده ی سنیمه.

این بی ثباتی

این خستگی

این پوچی

بر عکس همه ی هم سنام و بزرگترا که میگفتن تو این سن یه بیخیالی محض میاد سراغشون که دوست دارن فقد برن دنبال علاقه هاشون.من یه استرس خیلی شدید دارم.حالم بده و دیگه مث قبل نمیتونم شیطونی کنم.

از آرزوهام میترسم و هیچ اعتماد به نفسی ندارم.

اینکه بخوام از این ناله ها بکنم واستون حالم بهم میخوره

خوشم نمیاد وقتی منو میخونید حالتون بد شه

این که هیچ دردی تو زندگیم نکشیدم و هنوز سختی هارو ندیدم باعث میشه با این چنین ترشحات مغزی از هم بپاشم

+انقد دوست دارم بیام وباتونو بخونم :(

+یه لیست از کارایی که باید بکنم نوشتم که مطمئنم اگه ببینینشون از خجالت دون میشم:/

+چقد دلم میخواد گیتار خاک خوردمو بردارمو برم دوباره کلاس

امضا:انارک

20 دی 96 ساعت 1و29دقیقه ی بامداد


۱۲ ۶

گفتمش باید بَری نامم زیاد :|

به نام او...

مریدان همه گرد شیخ جمع شدندی و دست بر چانه نهادندی و گفتندی:

یا شیخ از بهر چه اینگونه وب را بر زمین و آسمان رها نمودی

و روی به چنل اجنبی کردی .

تبعیض تا به کی تا به کجا؟

اصن دیگه دنبالت نمیکنیم.

شیخ بنا بر عادت لپ خود خاراندی و دست بر موبایل بردی یک دور سایفون روشن نمودی تلگرام چک کردی سپس سایفون خاموش نمودی موبایل در نزد خویش قرار دادی و گفتی:

یا ایهادنبال کنندگان آن زمان که چنلی نهادیم و به آن عشق فراوان ورزیدیم همی در یاد نبودیم که وب خود بر جای بوده است و دنبال کنندگان منتظر 

زین پس به یاد آوریم و شما نیز ترک نکنیم 

باشد که رستگار شویم.

مریدان همه از احساس شیخ گریان دست بر گیسوان و زلف ها و محاسن خود نهادند . شلوار های خود بالا کشیدندی کمر بند محکم کردندی شال های خود به سر کردندی  و حجاب اسلامی حفظ نمودنی همه نالان و گریان و گریزان به سمت وب های خود برگشتیدندی .


گفتمش باید بَری نامم زیاد

گفت آری می‌برم نامت زِ یاد...!


#فرصت_شیرازی


انارکــــ

۱۰ ۷
عقلِ کسی به منطقِ ما قد نمی دهد باشد، قبول! کلّ جهان خوب! ما بدیم...

چو تخته پاره بر موج رها رها رها من🌊🌊🌊

من؛
چونان انــــاری خشک شده؛ بر درخت!
بهار؛ شکوفه کردم،
پاییز؛ به بار نشستم،
زمستان رسید؛ و همچنان بر سر شاخه...
نه از پس رسیدنم، افتادم..
نه دستی به چیندم تا این بالا رسید..
و نه حتی گنجشککی به این میانه راه یافت..
میدانم؛
زمستان هم میگذرد و می پوسم؛
به همین سادگی...



:)

ساخته شده توسط آقای قالبیِ بیان باتچکر^_^: عرفـــ ـــان بیانِ جان^ _ ^