یادداشت های |اَنارکـــــــ^_^ـــ|

اناری سرگردان میان آشوب ها....

سخن اینست که ما بی تو نخواهیم حیات:|

وقتی حالت بده به زور میبرنت عروسی:/

وقتی میری عروسی به زور می نشوننت پیش غریبه ها:/

هیشکیو نداری باهاش بحرفی:/

نت ضعیفه:/

گوشیت کم شارژ:/

گشنته:(

شیرینیاشون خشک و کهنه اس:(

از هیشکدوم آدما خوشت نمیاد:/

یه گودزیلا هم مدام تو گوشت ونگ ونگ میکنه:/

گوشات داره از سروصدا سوت میکشه:/

انگار اومدی سالن مد:/

همه از دم ماکسی و شنیون:/

یه زن چاق و تپل حدودا۳۵،۳۶ساله ام بود که به زور خودشو تو یه لباس عروسکی جا داده بود:/

خیلی گشنته 

گشنته 

وبازم

گشنته:/

نمیتونی غذا بخوری:/

خوابت میاد

ساعت دو تازه میرسی خونه:/

میخوابی:)

وای چه خوب

میخوابی:)

میخوابی:)

صبح همه سرو صدا میکنن

نمیتونی بخوابی 

هیشکی خونه نیس

تلفن زنگ میزنه

برمیداری به زور دو کلمه میگی

قطع میکنی میخوابی

دوباره زنگ

قطع میکنی 

میخوابی

زنگ میزنن

میخوای خودتو بکشی

مامانت میرسه

عین گونی برنج میبره بیرون 

برمیگردی داری میمری از خواب

ولی نمی تونی بخوابی:(

آیا به کدامین گناه؟؟؟؟؟:(

سخن اینست که ما بی تو نخواهیم حیات

خوابــــــــخوابــــــــخواب خواب

سخن اینست که ما بی تو نخواهیم حیات

#حافظ

پ.ن: عایا شمام مث من سادیسم دارید؟

دوست دارید به خودتون پیام ناشناس بدید

واسه خودتون نظرسنجی پر کنید

به خودتون پی ام بدید

واسه خودتون کامنت بزارید

خودتونو لایک کنید

وبلاگ خودتون دنبال کنید

تا وقتی سیستم ارور نده که تو نمیتونی اصن روحم آروم نمیشه:)

عایا درمانی هست برای من؟؟


۱۵ ۸

ذوق عکاسی مان میشود:/

عرضی ندارم خدمتتان جز اینکه بگویم ما جمعه ی خود را در بیابانی بی آب و علف به سر بردیم:/

نه دوربین با کیفیت همراهمان بود و نه سر و وضعی خوب داشتیم:/

لباس هایی هم چو درویشان یک قرن پیش:l 

اما آن خر درونمان گاهی بسی خر میشود که ذوق عکاسیمان نمایان شد:/

گفتم تصاویر زشتوی خود را باشما به اشتراک بگذارم و من نیز بسی فروتنم:/

اگه دوست دارید عکس هارو ببینید بروید به ادامه ی مطلب:)

+ادامه مطلبش خرابه رو کامنت کلیک کنید:/

۱۶ ۱۵

منطِِِِِِِِقشونو لولو خورده...

دیروز اصن روز خوبی نبود.:/


اصن به چراغ چشمک زن وای فایمون قسم کائنات دست به دست هم داده بودند تا من دیروز اصلا نخندم و خوشحال نباشم.

مگه داریم از من مظلوم تر؟؟

 اون از صبح با شروع مزخرفی به نام آلرژی (حساسیت فصلی)

اون از جنگ جهانی تماشایی بین من و گودزیلا(مثلا قراربوده خواهرم باشه)

اون از قهر کردنم با مامان:/

بوخودا من فقط دو دقیقه قهر کردما چهل دقیقه فقط داشت باخودش غر میزد 

اصن سلطان غم مادر:)

مثلا قرار بود با بچه ها بریم والیبال که اونم مزخرف طور بود.

دوستامو از ته دل دوستشون دارم ولی نمیدونم چرا رفتارهای غیر منطقی آدما اذیتم میکنه:/

آدم حساس و زود رنجی نیستم و سعی میکنم که زود قضاوت نکنم اما منم گاهی تحملم تموم میشه خب:(

اصلا چرا همیشه بریزم عصبانیت هامو تو خودم؟

پ وب زدم واسه چی؟

میدونین گاهی اوقات دوستام بهم میگن که ملی بعضی رفتارات خیلی بچگونه اس:/

درحالی که بارهاوبارها بزرگترا جلو خودشون گفتن من بیشتر از سنم میفهمم:/

از نظر شما رفتارای بی خیالی و شاد و سرزنده بودن بچه گونه اس؟

اما رفتار های زشت و زننده ای مثل تند برخورد کردن ،درگوشی حرف زدن،بی ادب بودن،زود قهر کردن و انتقاد پذیر نبودن کاملا مناسب سنه؟؟

درسته ویژگی های شخصی هر فرد به خودش ربط داره ولی نه تا وقتی که به حدی برسه که بقیه رو آزار بده؟!

گاهی بهتره قبل از اینکه اعتراضی واسه رفتار دیگران داشته باشیم به خودمون فکر کنیم که آیا ما با تموم وجودمون ازشون پرهیز میکنیم یانه؟؟

بعضی از دوستامو از مدرسه تا الان ندیده بودم و به این پی بردم که چقدر بلوغ مزخرفه و باعث اینهمه تغییر اخلاقی واسشون پیش اومده:/

بعضی رفتارا واقعا اذیت کننده اس.بهتره رو رفتارامون دقت بیشتری داشته باشیم.:/

مامان برای تنبیه شام دیشبو که ماکارانیه بر گردن من انداخته:/

یکی نیست بگه مادر من آخه من آدم آشپزیم؟

اصن انگشتام به قابلمه و  تابه میخوره جیغ میکشم.

منم خواستم استعداد ها و ویژگی های بارز آشپزیمو رو کنم تا چشما همشون دربیاد:/

 من یه آهنگ قر دارگذاشتم حواسم رفت به دلقک بازیامو بعد برگشتم دیدم خاک برسرشدم.

تمام گوشت چرخ کرده هام رفت به فنا:/

دیگه نفهمیدم چه کردم....


وقتی یه چنگال ازش میخوردی هم زمان مزه ی شوری تندی و ترشی و سوختگی رو احساس میکردی:(

حتی تصور خوردنشم برام سخت بود:/

پدر حتی نگاهشم نکرد وفقط به گفتن جمله ی شما بخورید من نگاهتون میکنم اکتفا کرد:/

مادر برای ظاهرسازی چندلقمه خورد و با گفتن ملیکا جان خیلی سنگینه برا شب خوب نیست به سمت آشپزخانه به پرواز درآمد:/

بنده هم برای اصالت سفره را روی زمین پهن کرده بودم:/ خیلی شیک و مجلسی سفره را جمع کرده و با عشوه گفتم:شما لیاقت ندارید دست پخت منو بخورید .که در یک صدم ثانیه متلکی ازسوی پدر بالشی از سوی گودزیلا دریافت کردم:/


من مانده ام تنهای تهنا ااا

من ماندم تنهای تهنااااا

درکنار زیتون بی نوا 

سالاد بدبخت

اون سبزی زشتوها

ماکارانی خبیثه:(




۱۴ ۸

تابستان مرا که برد؟

وقتی که با موهای ژولیده با چشمای پف کرده از خواب اولین کاری که میکنم دکمه ی پاور لپ تاپ و میزنم و عین بز زل میزنم به صفحه اش تا شاید یه نظر دو نظر واسم اومده باشه ولی.... بعدش عین کوالایی که نمیتونه بخوابه میشم:/

 تابستون تو زندگی ماهایی که بقیه ی سالمون پر از مشغله های درس و مدرسه است یه گوهر گران بهاست که واسه خوش گذرونی توی تابستون حاضریم هر کاری بکنیم .....

منتها سازمان هایی خبیث و بی رحم با برنامه ریزی های در ظاهر عالی اما ظالمانه عرصه را بر ما دانش آموزان مظلوم و بی گناه که از دار دنیا تنها یک تابستان را میتوانیم بی استرس و دلهره های مدرسه کمی آسوده خاطر زندگی کنیم واز خواب اول صبح و تماشای تلوزیون 24ساعته و استفاده از اینترنت نامحدود بهره ببریم . این انسان های مهربان نما با تشکیل کانون های موسیقی ،زبان،هنرهای دستی....والد و والده ی مارا تحت شعاع فکری قرار میدهند و با خوب نمایش دادن و ظاهرسازی کلاس های ظالمانه ی خود شیتیل های جیرینگی از ما کنده و به خود افزوده میکنند.لذا سخن این جانب ا ز این قرار است که آیا در این انسان ها حس انسان دوستی و درک وجود دارد. بنابراین از مسئولان محترم و والدین گرام خواهشمند است کمی مارا درک کنید و از فشردگی ما در تابستان بکاهید :/

وخواهشمند است اینترنت شبانه را پر سرعت تر ، لواشک و آلوچه ها را ترش تر،سریال ها را پر محتوا تر قرار دهید.درضمن به کارگردان سریال فلان بگویید که فکر نکند ما نفهمیدیم که آنقدر خسته بوده که دو قسمت بیشتر برای این سریال بی نوا بسازد تا خود و بازیگرانش مورد لطف و عنایت مردم محترم قرار نگیرد.

و عاجزانه تقاضا میکنم از خواننده های محترم که دست از دیس کردن یک دیگر بردارند که این کارها آخر عاقبت ندارد:/

با تچکر از سازمان محیط زیست و جنگل بانی :/

و با سپاس و قدر دانی از زحمات بی دریغ صدا و سیما:/

وبا تچکرات فراوان از خورشید برای سوخاری کردن ما:/

و با حمایت از پفک و پاستیل:/

باشد که رستگار شویم.

و من الله توفیق.

:)


۶ ۸

سلامی دوباره به بیان...:/

بیان سلام...

سلامی به اندازه ی یک سال و اندی:/
سلامی به اندازه ی بلاگ از دست رفته ام:/
اصن شاعر میگه یاران چه غریبانه رفتند از این خانه :(
اینم وب قبلیم که فقط میتونم برم ببینمش:/

کلیک

نمیدونم چرا تایپم نمیاد ....
ولی ایتو میدونم که .....


میخوام وبمو واسه خودم نگه دارم :/





خـــانوم طلایـــی....
۲ ۹
عقلِ کسی به منطقِ ما قد نمی دهد باشد، قبول! کلّ جهان خوب! ما بدیم...

چو تخته پاره بر موج رها رها رها من🌊🌊🌊

من؛
چونان انــــاری خشک شده؛ بر درخت!
بهار؛ شکوفه کردم،
پاییز؛ به بار نشستم،
زمستان رسید؛ و همچنان بر سر شاخه...
نه از پس رسیدنم، افتادم..
نه دستی به چیندم تا این بالا رسید..
و نه حتی گنجشککی به این میانه راه یافت..
میدانم؛
زمستان هم میگذرد و می پوسم؛
به همین سادگی...



:)

ساخته شده توسط آقای قالبیِ بیان باتچکر^_^: عرفـــ ـــان بیانِ جان^ _ ^