سلامی بر درازای دوست داشتن ته دیگ سیب زمینی😑
داشتم کمک میدادم سفره پهن کنم که یهو جا خوردم.
فکر نمیکردم بیاد.چجوری اومدی تو عاخه؟
اشک تو چشام جمع شد خیلی دوستش داشتم چه خوشگل شده بود
چقدر بزرگ شده بود.
همینجور که اشک روصورتم میریخت یهو پرتش کردن بغلم
انگار دنیارو بهم دادن .میخواستم از خوشحالی بال درارم واقعا اومده بود پس
همینجورکه باهم رفتیم سرسفره کنار هم نشستیم .
دست بردم که نوازشش کنم که یهو یک دست اومد.
ای دست، که بودی تو دگر؟
اومد ، اومد، هی میگفتم نیا ولی اومد،یکی برداشت طلایی بود .
ای نامرد بهر چه ربودی عشق مارا؟
دوتا برداشت😐
یهو پدرم سینی را برداشت و طرفش گرفت
چشمانم داشت لوچ میشد بسکه
نگاه یار خویش کردم همی!
پسرکه خنگ اسکل و ....... هرچی سیب زمینی دستش اومدو گذاشت تو بشقاب
من ماندم و لیموی امانی😐
دیدید چه ترشه؟😂
یعنی سهم من از تمام دوست داشتنی ها ی سر سفره تنها لیموی امانی بود؟😮😮😮
و غصه در اینجا پایان نمیابد........
و مادرم برای پسر بزرگترشان که نیامده بود قد چهار نفر برنج ریخت در ظرف
خورشت هایم به فنا رفت
سالاد هم داد
شانس اوردم نوشابه ها تمام شده بود😡😡😡
یعنی میگید
آی عم خسیس😂😁
+بالاخره مهمونا رفتن😃
پ.ن:مرسی از کامنتا حضورتون دلگرمیه و خوشحالم جامو بین بچه های بیان دوباره پیدا کردم😃
پ.ن۲:کارهای خیارشوری بالاخر تمومید
پ.ن۳:پستم مزخرفه خودم میدونم
پ.ن۴:حس میکنم با کامنت نیو پستام دارم روانی تون میکنم .اگه واقعنیه بهم بگید ناراحت نمیشم😂