شنبه ۷ بهمن ۹۶
همین الان دقیقا وقتی که کنار شوفاژ رو بالش بیچاره ام نشستم و کتاب مطالعات رو تو سرم میکوبم و واقعا من از تاریخ متنفرم:/
وقتی که با هر خط خوندن یک دور سلسله ی سلجوقیان را مورد عنایت قرار میدم-_-
سعی میکنم خودمو قانع کنم که اهنگ توکه لب هات گل آتیشه خوشگلی والا عجب چشم هایی داری والا که ماله یه قرن پیشه و من تو کل زندگیم سه بار گوش ندادمو تو ذهنم مرور نکنم -_-
و خاطرات بدو تولدمو یادم نیاد :/
و به اینم فکر نکنم که از وقتی گودزیلا به دنیا اومد یه ضربدر بزرگ تو زندگیم خورد:|
راستی گفتم گودزیلا ...
گودزیلای 7 ساله ام بزرگ شده و میتونه بین خریدن کیف وغارت تابلوی نقاشی اتاق من کیفو انتخاب کنه...
اونقدر بزرگ شده که میتونه با دوستش و مامان دوستش حرف بزنه بدون اینکه خجالت بکشه...
انقدر بزرگ شده که وقتی دعواش میکنم منو نمیزنه.
و انار این روزها پر از هدف هاشه...
و من انقدراسترس کنکورو دارم که حاضرم الان برم کنکور بدم.
و همه میگن کافیه بخوای تو میتونی ...
بازم مشکل همیشگی که من از درون خیلی کم اعتماد به نفسم اما ظاهرم خلاف اینو میگه.
به مریم میگم اعتماد به نفس ندارم میگه وقتی میتونی سر کلاس انقدر خوب حرف بزنی ینی اعتماد به نفس داری و چرا کسی نمیفهمه الان نیاز دارم به کسی که همه ی توانایی هامو بکوبه تو صورتم و بگه ببین ببین خودتو...
راستی نگفتم...
همانا از این سو آن سو خبر معدل انارک در کوی و بیابان پیچید(کلاسشونو میگه)
معدل 20 شدم:/
و حرفی ندارم....ِ
این روزا مامانم خیلی خیلی مهربون شده فکر کنم میخوان منو بکشن و آرامش قبل طوفانه.
چقدر این انارک 14 سال و 4 ماه و 24 روزه دلش کادوی تولد میخواد:(