پنجشنبه ۱۲ بهمن ۹۶
بازم یکی از خصلت های جدیدی که در بدو از بلوغ و نوجوانی پیدا کردم منزوی شدنه:/
من نمیتونم تنهایی برم کلاس ایروبیک:/
چون اونجا پره زن متاهل و بزرگه و من مث یه جوجه ی بی پناه مییشم:(
مامانمم خیلی بد قوله-_-
دست خودش نیس چون شاغله خودشو مسئول همه چیز میدونه:/
و منو درک نمیکنه که من بدون اون نمیتونم برم:/
همیشه میخواد کارش به نحو احسنت انجام شه اما به بچه هاش بی توجه:/
اینجوریه که من خیلی منزوی شدم و کم حرف تو خونه از شیطونی های قبلا خبری نیس:|
و اون یکی هم همیشه برا جلب توجه لجبازی میکنه داد میزنه اعصاب خوردی درست میکنه...من درکش میکنم چون کمبود توجه داره:/
.
.
.
من اصلا پشتکار ندارم و این خیلی اذیتم میکنه حتی میترسم برا آینده امم بد شه:/
و همانا به آنان ایمان آورده ام که اگر در وجودشان ذره ای استعداد نیست پشتکارشان عالیست:/
و همانا عذاب دوزخ در انتظار ما بی ارادگان است-_-